---♡[]ازدواج اجباری![]♡---
P³⁹
ات ویو
راه افتادیم سمت فرودگاه
توی راه بودیم که یادم اومد گوشیمو عمارت جین جا گذاشتم
ات:وای جین گو.....
جین:پیش منه...دیدم جاگذاشتی برداشتم
ات:هوف...اها باشه
جین:(خنده)
ات:چندساعت دیگ مونده تا پروازمون
جین:یه نزدیک دوساعت
ات:اها
(پرش زمانی به دوساعت بعد)
ات ویو
رسیدیگ فرودگاه یکم منتظربودیم بعد سوار هواپیماشدیم که...ای وای....حالا چیکار کنم
ات:جین بدبخت شدیم
جین:چرا
ات:اون پسره رو میبینی اون جلو نشسته
جین:اره
ات:اون شوگاعه پسرعمومه...اگه بفهمه من فرار کردم حتما به مامان وبابام میگح
جین:نگران نباش نمیبینتت
ات:ولی اگح متوجه من شد چی
جین:نمیشه حواسم هست
ات:هوم باشه
ات ویو
با کلی استرس خوابیدم تا رسیدیم پاریس یه چند ساعتی گذشته بود......از هواپیما که اومدیم بیرون.......
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۳۲لایک)
(۳۰کامنت)
(۳فالوور)
______________________________________
لایک یادتون نرههه
______________________________
ببخشید کم گذاشتم....♡♡♡
ات ویو
راه افتادیم سمت فرودگاه
توی راه بودیم که یادم اومد گوشیمو عمارت جین جا گذاشتم
ات:وای جین گو.....
جین:پیش منه...دیدم جاگذاشتی برداشتم
ات:هوف...اها باشه
جین:(خنده)
ات:چندساعت دیگ مونده تا پروازمون
جین:یه نزدیک دوساعت
ات:اها
(پرش زمانی به دوساعت بعد)
ات ویو
رسیدیگ فرودگاه یکم منتظربودیم بعد سوار هواپیماشدیم که...ای وای....حالا چیکار کنم
ات:جین بدبخت شدیم
جین:چرا
ات:اون پسره رو میبینی اون جلو نشسته
جین:اره
ات:اون شوگاعه پسرعمومه...اگه بفهمه من فرار کردم حتما به مامان وبابام میگح
جین:نگران نباش نمیبینتت
ات:ولی اگح متوجه من شد چی
جین:نمیشه حواسم هست
ات:هوم باشه
ات ویو
با کلی استرس خوابیدم تا رسیدیم پاریس یه چند ساعتی گذشته بود......از هواپیما که اومدیم بیرون.......
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۳۲لایک)
(۳۰کامنت)
(۳فالوور)
______________________________________
لایک یادتون نرههه
______________________________
ببخشید کم گذاشتم....♡♡♡
۱۱.۷k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.